زندگی پر از عشق من و همسرمزندگی پر از عشق من و همسرم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
مژانمژان، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای فرشته ام

اردیداد من....

سلام من اومدم دوباره... یه چند روز اینترنت نداشتم تازه اون موقع بود که فهمیدم چقدددددددددددددددددر به اینجا .وابسته  هستم خلاصه حسابی خمار بودم علت قطع اینترنتم این بود که همسری اینترنت مغازه شون و رفتن سرعتشو بردن بالا منم گفتم پس من چی؟ که در جواب فرمودن: آخه واسه فیس بوک و نی نی دیدن سرعت میخوای چیکار؟ ولی شوخی میکردا خودش دنبال کاراش بود واسه همین فعلا اینترنت من قطع ولی امروز دیگه دلم طاقت نیاورد رفتم مغازش وایمکس شو بر داشتم اومدم خونه وای که چقدر خوبه سرعتش دیگه پسش نمیدم حالا اینارو بیخیال گوگولی من چطوره؟ یه اسم واست انتخاب کردم مامانی تا وقتی به دنیا بیای میخوام با این اسم صدات کنم اردیداد تلفیق اردیب...
31 ارديبهشت 1393

سالگرد ازدواج

سلام گوگولی مامانی خوبی جیگمل من؟ امروز 13 رجب تولد اولین امام شیعیان دنیا امام علی علیه السلام و روز  پدر هستش تازه تولد دختر عموت مهدیس خانومم هست تازه دیروزم سالگرد ازدواج منو بابایی بود  خلاصه که به قول عمو مجیدت که دیشب میگفت کم پیش میاد این جور مراسم تو مراسم بشه ها جات خالی دیشب رففتیم تولد بازی کردیم  مهدیسم یه لباس عروس خریده بود واسه عروسی عمه زهرا کلی پوشید و باهاش ذوق کرد یه چند وقتی میشه که دارم اساسی به اومدنت فکر میکنم مامانی  به نظرم از دی ماه همین امسال دیگه باید تشریف بیاری آخه من دیگه طاقت دوریه شما رو ندارم به بابایی هم گفتم اونم موافقه به احتمال قوی از همین امسال اگه خدا بخواد میای تو دل ماما...
23 ارديبهشت 1393

اریبهشت ماه من است....

سفره هفت سینم را می چینم تا بهار را در اردی بهشت تحویل بگیرم... آغاز سال جدید من از اردی بهشت است... اردی بهشتی که نه مانند فروردین زمستانی است و نه مانند خرداد تابستانی... ماهی ست خالص و خاص در قلب بهار بدون هیچ گرایشی... و این است اعتدالی ترین بهار.... کلا اریبهشت ماه شانس منه تو این ماه  هم به دنیا اومدم هم ازدواج کردم  کسی چه میداند شاید در همین ماه هم بچه دار شوم یا بفهمم که باردارم... امروز بیست وسومین بهار زندگیمو جشن میگیرم نمیدونم بهار سال بعد کنارم هستی فرشته کوچولوم یا نه دیشب بازم اومدی به خوابم روژین قشنگم قربون اون موهای فرفریت برم که به خودم رفته  بود موهاتو خرگوشی بسته بودم نمیدونی چقدر اروم...
18 ارديبهشت 1393

شعری زیبا در جهت افزایش جمعیت...

یاد آن روزی که بودم اولی ناز و طناز و عزیز و فلفلی شاه خانه بودم و با داد و دود هر چه را میخواستم آماده بود وای از آن روزی که آمد دومی نق نقو و بد ادا و قم قمی من وزیر گشتم و افتادم زجا دومی به جای من گردید شاه تا به خود آیم و خودداری کنم سومی آمد و او شد خواهرم دختری زیبا و خوش رو مثل ماه من و داداشم کشیدیم سوز و اه جای سبزی و گل در زندگی سر رسید از گرد راه چهارمی دیگر آن خانه برایم تنگ شد سبزی گل در نگاهم سنگ شد داشتم میکردم عادت ناگهان پنجمی هم پا گشود بر این جهان گر چه بهر سوختن ۵ تن کافی نبود ششمی هیزم شد و ما مثل دود ناصر و منصور و شهناز و شهین احمد و فرهاد … هفتم مهین خانمان گردید در هم بر همی سه قلو شد ...
17 ارديبهشت 1393

لباسای جدید نی نی قشنگم....

روز تولدم هوس کردم واسه نی نیم یه چیزی بخرم از دانشگاه که برمیگشتم رفتم سه راه جمهوری این زیر دکمه دار قرمز رو خریدم اون پالتو هم عیدی با خواهرم از صادقیه خریدم اون شلوارم باز یه بار دیگه خودم از جمهوری گرفتم واسه عششششششششششششششقم ...
16 ارديبهشت 1393

بر سر دو راهی...

سلام نی نی قشنگم خوبی مامانی؟ اون بالا بالاها خوش میگذره ما که این پایین زیاد حالمون خوب نیست سال پیش 4 اسفند ماه آقاجونم پر کشید از این دنیای فانی و رفت روز یکشنبه بود صبح رفتم دانشگاه کلاسم ساعت 1شروع میشد ولی من واسه اینکه میخواستم برم یه سر خونه آقا جونم ,کلاس ساعت 10 صبح و رفتم  و از اونجا رفتم خونه لباسمو عوض کردم و حدود ساعت 1 ظهر رسیدم اون موقع آقاجون رو تختش خوابیده بود در واقع ما فکر میکردیم خوابه ولی ...هون موقع ها بود که مثل یه فرشته پاک و معصوم بدون هیچ صدایی تموم کرده بود به مامانم گفتم آقاجون خوابه؟ گفت آره منم دم در اتاق وایسادم دیگه نرفتم بالا سرش که به خیاله خودم بیدار نشه 1ساعتی گذشت دایی رضا و دایی حمیدمم اومدن ...
8 ارديبهشت 1393
1